تقصیر عشق بود دوباره طلوع کرد آری بساط وسوسه را اوشروع کرد
سلطان بیشه بودم وناگه به یک فریب شیردلم به آهوی چشمش،خضوع کرد
دل،پیش معجزات نگاهش نداشت تاب چون کوه پیش آیه ی قرآن،خشوع کرد
دل در قنوت عشق که می گفت:ربنا ناگه برابر نگه او رکوع کرد!
افتاد دل ز اسب و زاصل و زهرچه هست تقصیر عشق بود دوباره طلوع کرد
بهروز آورزمان
عشق ,تقصیر ,طلوع ,ناگه ,ربنا ,برابر ,تقصیر عشق ,بود دوباره ,دوباره طلوع ,عشق بود ,ناگه برابر
درباره این سایت